كل واحد منهما الولاية من طاغية زمانه.
اللهم لا عهد الا عهدك ولا ولاية الا من قبلك، فوفقني لاقامة دينك واحياء سنة نبيك، فانك انت المولى والنصير، ونعم المولى انت ونعم النصير.
پروردگارا! تو مرا از اين كه خود را بدست مرگ بسپارم منع نمودى، و ولايتعهدى را نپذيرم، اگر از طرف مأمون تهديد به مرگ شده ام و اكراه و اجبار گرديده ام، همچنان كه يوسف ودانيال مجبور شدند، چه اين كه اين دو ولايت را از طرف طاغوت زمانشان پذيرفتند.
پروردگارا! تنها عهد و پيمان تو محكم بوده، و ولايت تنها از طرف تو اعتبار دارد، پس مرا براى بر پا داشتن دينت و زنده نگاه داشتن سنت پيامبرت موفق گردان، بدرستى كه تو مولى و ياورى، و تو بهترين مولى و بهترين ياورى.
امام اين پيشنهاد را پذيرفت با اين شرط كه: اگر ناچار بايد اين پيشنهاد را بپذيرم مشروط به اين است كه در هيچ امرى از امور مربوطه از حكومت، قضاء، فتوى، و عزل و نصب شركت و دخالتى نداشته باشم.
به عبارت ديگر نبايد با نام من كارهايى صورت گيرد و يا قلمداد شود كه با وجود آن كه من در اين دستگاه حضور دارم آن كارها انجام مىپذيرد، تصميماتى اجرا مىشود كه من ناظر آنها هستم، و بنابر اين مورد رضايت ضمنى من است، زيرا امام نمىتوانست مهره اى بى اراده در چنان دستگاهى باشد كه امور اساسى آن مورد تصويب اسلام نيست.
پس از مباحثات و تبادل نظرات مختلف بالاخره قرار شد مأمون عهدنامه اى مبنى بر تجليل از مقام شايسته امام بنويسد و ضمنا آن حضرت را